جدول جو
جدول جو

معنی پاکیزه دلی - جستجوی لغت در جدول جو

پاکیزه دلی
(زَ / زِ دِ)
پاکدلی:
پاکیزه دل است این ملک شرق و ملک را
پاکیزه دلی باید و پاکیزه دهائی.
منوچهری (دیوان چ دبیر سیاقی ص 96)
لغت نامه دهخدا
پاکیزه دلی
پاک دلی
تصویری از پاکیزه دلی
تصویر پاکیزه دلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاکیزه رای
تصویر پاکیزه رای
دانا، کسی که اندیشۀ پاک داشته باشد، پاک رای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاکیزه دل
تصویر پاکیزه دل
پاک دل، دل پاک، خوش قلب
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ خُ)
مهذب: تهذیب، پاکیزه خلق کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
مهذّب:
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی
چه درماندگی پیشت آمد بگوی.
سعدی.
شنید این سخن مرد پاکیزه خوی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ دِ)
پاکدل. که دل پاک دارد. که اعتقاد پاک دارد:
زبان باز بگشاد مرد جوان
که پاکیزه دل بود و روشن روان.
فردوسی.
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی.
منوچهری.
پاکیزه دل است این ملک شرق و ملک را
پاکیزه دلی بایدو پاکیزه دهائی.
منوچهری.
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد
بهتر آنست که با مردم بد ننشینی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
دین پاک. دین درست:
دگر هرچه گفتی ز پاکیزه دین (دین مسیح)
ز یکشنبدی روزه و آفرین
همه خواند بر ما یکایک دبیر
سخنهای شایسته و دلپذیر
بما بر ز دین کهن ننگ نیست
بگیتی به از دین هوشنگ نیست.
فردوسی.
،
{{صفت مرکّب}} پاکدین صاحب اعتقاد درست. که عقیدتی راسخ در دین دارد:
چو بشنید شاه آن گرفت آفرین
برآن نامداران پاکیزه دین.
فردوسی.
خردمند باشید و پاکیزه دین
از آفت همه پاک و بیرون ز کین.
فردوسی.
همه پهلوانان پاکیزه دین
منوچهر را خواندند آفرین.
فردوسی.
ای شه پاکیزه دین ای پادشاه راستین
ای مبارک خدمت تو خلق را امیددار.
فرخی.
پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفو
نیکودل وستوده خصال و نکوشیم.
فرخی.
زهی مظفر پیروزبخت روزافزون
زهی موحّد پاکیزه دین و یزدان دان.
فرخی.
آن ستم کز عشق دیدم من مبیناد ایچ کس
جز عدوی خسرو پاکیزه دین پاک راز.
منوچهری.
یکی طعنه میزد که درویش بین
زهی پارسایان پاکیزه دین.
سعدی.
ز هر نوع اخلاق او کشف کرد
خردمند و پاکیزه دین بود مرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
زیباروی. نکومنظر. صبیح المنظر. وضّاء. (صراح) (منتهی الارب). واضی ٔ. (منتهی الارب) : به آمل رسید روز آدینه... افزون از پانصد ششصدهزار مرد بیرون آمده بودند مردمان پاکیزه روی و نیکوتر. (تاریخ بیهقی).
دلبند خوب صورت پاکیزه روی را
نقش ونگار و خاتم پیروزه گو مباش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
گویندۀ سخنان پاک و شایسته:
دو مرد خردمند پاکیزه گوی
بدستار چینی ببستند روی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاکیزه خلق
تصویر پاکیزه خلق
دارای خلق پاکیزه مهذب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکیزه خوی
تصویر پاکیزه خوی
آنکه خویی پاکیزه دارد پاکیزه خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکیزه رای
تصویر پاکیزه رای
پاکرای، رای پاکیزه رای درست اندیشه درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکیزه روی
تصویر پاکیزه روی
زیبا روی نکو روی نکو منظر صبیح المنظر پاک رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکیزه گوی
تصویر پاکیزه گوی
آنکه سخنان پاکیزه گوید گوینده سخنان پاک و شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکیزه دل
تصویر پاکیزه دل
پاک دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکیزه دها
تصویر پاکیزه دها
زیرک باهوش
فرهنگ لغت هوشیار